بهنام خداوند هستی بخش
خاطرات خدمت در جهادسازندگی سیستان و بلوچستان
به قلم: جواد امینمنصور
دوران دانشجویی و تلاش برای سازندگی و محرومیتزدایی
پس از قبولی درکنکور، از مهرماه سال ۱۳۵۶ وارد موسسه عالی تکنیکوم نفیسی واقع در شمال میدان بهارستان شهر تهران شدم. یکی از دغدغههای من در عنفوان جوانی مردم محرومی بودند که در نقاط دور و نزدیک به شهر محل تولدم اصفهان یا محل تحصیلات عالی در تهران وجود داشت. موسسه عالی تکنیکوم دارای سه رشته برق مکانیک و راه و ساختمان در دو مقطع فوق دیپلم (کاردانی) و لیسانس مهندسی (کارشناسی) بود. برگزاری کلاسها در بعدازظهر روزهای هفته این فرصت را به دانشجویان میداد که درصورت علاقه به اشتغال در حرفهای خاص یا نیاز مادی همزمان با تحصیل مشغول بهکار هم باشند.
اینجانب پس از ورود به تکنیکوم نفیسی علاوه بر حضور در کلاس درس مقطع کاردانی (فوق دیپلم) در رشته برق، فعالیتهای اجتماعی نیز در همراهی با دیگر دانشجویان داشتم. عمده فعالیتهای فوق برنامه من بهدلیل علاقه شخصی به کوهنودی دستهجمعی متمرکز بود و برای مدتی نیز مسئولیت آن را در انجمن اسلامی دانشکده بهعهده داشتم. درپی وقوع انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ با گرفتن مرخصی تحصیلی به همراه تعدادی از دوستان دانشجو در جهادسازندگی استان سیستان و بلوچستان مشغول به فعالیت شدم که شرح آن در دو بخش در پایین آمده است.
چرایی اعزام به استان سیستان و بلوچستان
در پی وقوع انقلاب اسلامی، یکی از سئوالات متداول بین دانشجویانی که درقبال انقلاب احساس مسئولیت میکردند آن بود که چه باید کرد. احساس میشد که درگذشته قصورهای بسیاری در اداره کشور و برقراری عدالت شده و با تغییر نظام سیاسی همه افراد بویژه قشر روشنفکر مسئولیت بسیاری برای احقاق حقوق مردم مستضعف دارد. جلسات متعددی بین گروهی از دانشجویان در این زمینه برگزار شد و تحرکات گوناگونی علمی سیاسی فرهنگی اقتصادی و اجتماعی درنظر گرفته شد. علاوه بر آن به بحث های زیادی در پاسخ به سئوالهایی چون: آیا ماندن و فعالیت در مرکز یا رفتن به مناطق محروم موثرتر است. آیا ادامه تحصیل تا آخر مقطع تحصیلی مهمتر است یا انصراف از تحصیل حداقل برای مدتی و فعالیت در نهادهای قدیمی یا تازه تاسیسی که نیاز مبرم به نیروهای انقلابی و پرانرژی داشتند، پرداختند.
بخش اول: سفر آشنایی به شهر ایرانشهر
پس از بحثهای بسیار تصمیم برآن شد که گروهی برای آگاه سازی و تبلیغ تحولات سیاسی و شناخت نیازها و معاشرت از نزدیک با مردم محروم سیستان و بلوچستان به آن استان بروند. در این راستا ترتیبات لازم برای مهیاکردن چند سواری و یک وانت مزدای پر از وسایل با هزینه شخصی[1] به استان سیستان و بلوچستان داده شد. در مجموع حدود ۱2 تا ۱۵ نفر (تعداد دقیق یادم نیست) با شروع بهار و تعطیلات نوروز ۱۳۵۸ از مسیر تهران – کاشان – یزد – کرمان – بم عازم شهر ایرانشهر در بلوچستان شدیم. شایان ذکر آنکه از قبل پروژکتور و تعدادی اسلاید از شعارها و صحنههای تظاهراتها و همچنین مقداری لباس و دیگر وسایل لازم تهیه کرده بودیم و همراه خود بردیم. سفری ۱۵۰۰ کیلومتری طولانی و اولین تجربه دیدن آن دیار برای همه ما افراد پر شور و با انرژی بود. این سفر پایه و اساس سفرها و مبنای تحرکات ارزشمند بسیاری در قالب «جهاد سازندگی» طی سالهای بعد شد که مجموعه این کتاب به تشریح آن میپردازد.
همانند هرجمع روشنفکری دیگر، گروه دانشجویی ازهمان آغاز سفر درگیر بحثهای وقتگیری در رابطه با شیوه مدیریت گروه در طول سفر و چگونگی برخورد با مردم در بین راه و مقصد شد که نگفتن آن جروبحثها بهتر و خارج از حوصله این نوشتار است. واقعیتی طبیعی که دربین راه بسیار جلوه کرد فاصله طولانی مسیر بم آخرین شهر استان کرمان به ایرانشهر نزدیکترین شهر استان سیستان و بلوچستان بود که کویری و تقریبا خالی از سکنه بود. این فاصله با طبیعتی خشک و خشن باعث شده بود که در طول تاریخ مردم سیستان و بلوچستان بلحاظ فرهنگی اجتماعی اقتصادی و حتی سیاسی خود را از دیگر مردم این سرزمین پهناور جدا و غفلت شده تلقی نمایند. فراموش نمیکنم که بعضی مواقع سربازان مستقر در پاسگاههای ژاندارمری در مسیر در کنار جاده با نشاندادن ظروف بزرگ آب از خودروهای عبوری بهویژه اتوبوسهای مسافربری تقاضای آب آشامیدنی میکردند.
با ورود گروه دانشجویان به شهر ایرانشهر سراغ مسجد بزرگ شهر را گرفته در آنجا مستقر شدیم. تعداد قابل توجهی از مردم بویژه جوانان شهر که خبر ورود گروه را شنیدند با حیرت و از روی کنجکاری به مسجد آمدند تا ببینند چه خبر است. دلیل تجمع دورافتادگی شهر و کلا آن منطقه بود که کمتر شاهد ورود افراد غیربومی بود. دوستان کمی صحبت کردند که در شهرهای دیگر چه اتفاقاتی افتاده و چرا انقلاب شد همراه آن نیز اسلایدها به نمایش گذارده شد. مردم محل با اشتیاق نهچندانی به صحبتها گوش کرده و به تصاویر اسلایدها چشم دوخته بودند. آنها نمی دانستند که انقلاب چیست و چه مفهومی دارد. در شهرهای دیگر چه اتفاقی افتاده است. زیاد هم علاقهای به دانستن نداشتند چراکه مشکلاتشان با بقیه مردم ایران تفاوت داشت. یکی از جوانان بلوچ (با آگاهی از شیعه بودن ما) از من پرسید امام خمینی امام سیزدهم شما هستند. دیگری پرسید برای چه به اینجا آمدهاید. برای وی پاسخ من یعنی اطلاعرسانی و کمک به آگاهی آنها از تحولات و انقلاب در سایر شهرها آنها با پیمودن راهی طولانی نامفهوم بود. برایشان مهم بود که بدانند آیا گروه چیزی برای عطاکردن دارد یا نه! غافل از آنکه از این گروه دانشجویی نمیتوانست بخار چندانی بلند شود. ناگفته نماند که حتی سراغ شام را هم از من گرفتند.
صرفنظر از آن چه برما گذشت هدف گروه از سفر اطلاعرسانی و آگاهسازی بود که درحد امکان و مقدور در ایرانشهر انجام شد. ازسوی دیگر در اثر معاشرت کوتاهی با افکار و نیازهای مردم شهر تاحدودی آشنا شده بودیم. باید بازمیگشتیم تا بررسی کنیم که در آن فضای پرالتهاب و بهشدت سیاسی بعد از انقلاب و پس از تغییر حکومت چه کار موثری میشود کرد.
بعد از یک روز ماندن در ایرانشهر بطرف تهران از همان مسیر حرکت کردیم. برای برگشت باز راهی طولانی با آن خودروهای نهچندان نو و فرسوده درپیش داشتیم. ازبخت بد درهمان آغاز راه بیابانی سواری پیکان ما خراب شد. دوست نسبتا متخصص مکانیک ما نیز در سواری دیگر پیشاپیش حرکت میکرد. تلفنی و امکان تماس هم نبود. باید بناچار وسط بیابان برهوتی که شاید هر نیمساعت یک خودرو رد میشد صبر کردیم تا دوستان پیشرو متوجه غیبت ما شوند. از اینرو در کنار آن جاده وسط بیابان چندساعتی منتظر ماندیم. در این چندساعت انتظار برای ما اتفاقی افتاد که در استانهای مرکزی آن را تجربه نکرده بودیم. یک سواری گذری توقف کرد و دو سرنشین بلوچ آن پیاده شدند. نزدیک آنها شدیم تا ببینیم قادر به تعمیر سواری هستند. آنها گفتند که حامل چند اسلحه کمری هستند و دنبال مشتری بودند. از صندوق عقب سواری شان چند اسلحه درآورده و نشان دادند. ما هم درحالیکه درمورد اهداف آنان مردد و هاج و واج بودیم جواب رد دادیم. سرانجام با برگشتن یکی از سواریهای دوستان و انجام تعمیرات به راه خود تا تهران ادامه دادیم.
بعد از این سفر طولانی شتابزده و آشنایی با بخش کوچکی از محرومیتهای در مسیر و شهر ایرانشهر برای ما باز سوالهای زیادی مطرح شد. بین ادامه تحصیل و برگشت به استان سیستان و بلوچستان برای کمک به محرومان آن دیار کدامیک را انتخاب کنیم؟ آیا صحبت با برخی مدیران جدید کشور میتواند بر برنامه های آنان برای آن منطقه اثرگذار باشد؟ اگر برنامهای هم تهیه کنند چه کسانی اجراکنند. آیا دستگاه اداری بیانگیزه و کمتحرک آن منطقه دورافتاده خشک با مردمی غالبا فقیر و نیازمند قادر به فعالیت قابل توجه و محرومیتزدایی هست؟ به عنوان تعدادی دانشجو چه کاری می توانیم بکنیم؟ وضعیت و امکانات ما چه خواهد بود؟ اگر بنا به بازگشت به منطقه بود اصلا چند نفرحاضر هستند تحصیل و احیانا شغل خود را حتی برای مدتی هم که شده رها کنند و به ما بپیوندند؟
بخش دوم:
شکلگیری و شروع فعالیت جهادسازندگی شهرستان خاش
درپی بازدید از ایرانشهر در تعطیلات نوروز 1358، دوستان دانشجو به درک بیشتر و واقعبینانهتری از نیازهای منطقه محروم سیستان و بلوچستان رسیده بودند، قصد انجام حرکتی در این زمینه را داشتند. بعضی از آنها با اظهار علاقه برای گرفتن مرخصی تحصیلی، در جستجوی بستری دولتی یا غیردولتی و نیز حمایت مالی مناسبی برای اقدام بودند. اعلام تشکیل جهاد سازندگی در کشور در بهار 1358 توسط رهبر انقلاب بسترساز این حرکت شد و حدود 30 تا 40 نفر از دانشجویان رشته فنی موسسه به تدریج و داوطلبانه عازم استان سیستان و بلوچستان شدند. اولین گروه با اتوبوس از خیابان پاستور مقابل ساختمان نخست وزیری در تهران حرکت کرده و پس از طی بیش از 2000 کیلومتر جاده تهران- قم- کاشان- یزد- کرمان- بم به زاهدان رسیده و در آنجا برای برنامهریزی و تقسیمکار مستقر شدند. آقای مهندس ولیالله نیکبخت[2] رییس دانشکده عمران دانشگاه سیستان و بلوچستان مسئولیت راه اندازی و برنامهریزی برای جهاد سازندگی استان را بهعهده داشت و فعال بود.
وفق برنامهریزی جهادسازندگی تازه تاسیس استان در زاهدان، اینجانب عازم شهرستان خاش شدم. بهمجرد ورود به شهر خاش، با آقای دکتر جعفر بوالهری مدیر متعهد و فداکار بهداری شهرستان در شهر خاش آشنا شدم[3]. با اعلام تشکیل نهضت جهادسازندگی در سراسر کشور، آقای دکتر بوالهری با اختصاص محلی در بهداری، زمینه را برای ورود داوطلبان جهادسازندگی فراهم کرد.
محلهای استقرار، جهادگران و امکانات
از ابتدا در محل بهداری شهر، مقداری وسایل ابتدایی مانند کلنگ، بیل و مصالح ساختمانی مهیا شده بود ولی محلی مناسب برای استقرار جهادگران نبود. مدت کوتاهی برای پیداکردن محلی مناسب با همکاری آقای انوشیروان ریگی فرماندار شهرستان و استقرار طول کشید[4]. فرض بر سادگی و تلاش حداکثری با حداقل امکانات و هزینه و نیز بکارگیری توان و انرژی جوانان مشتاق برای سازندگی و رفع محرومیت درمناطق دوردست مرزی بود. بهرغم بیتجربه یا کمتجربهبودن جهادگران داوطلب، کارعمرانی برای رفع محرومیت آغاز شد و همواره در نظر بود که از کمک خود مردم نیز در هر طرحی استفاده شود. چراکه همه میدانستند که محرومیتزدایی در این سطح وسیع با پنج یا ده نفر و بدون کمک نهادهای قانونی موجود در شهر و مردم ممکن نیست.
غالب افراد فعال در دفتر جهاد سازندگی از استانهای دیگر کشور به صورت داوطلب و بدون انتظار دریافت مزد آمده بودند. در مدت اقامت اینجانب در خاش، به جز یک خبرنگار زابلی، آن هم برای چند روز، کس دیگری از افراد محلی استان برای فعالیت داوطلبانه مراجعه نکرد. از اینرو، تنها یک نفر محلی بهنام آقای امامبخش ریگی در دفتر مشغول بکار رانندگی و خرید مشغول شد که ماهانه حقوق میگرفت. همچنین بههنگام نیاز باید از کارگران، آشپزها، یا وانتداران محلی برای حمل بار با پرداخت دستمزد استفاده میشد. باید درنظرگرفت که وضعیت مالی و رفاهی مردم شهر هم بگونهای نبود که انتظار فعالیت داوطلبانه در جهادسازندگی از آنان داشته باشیم.
افراد داوطلب صادقانه و با جانودل در طول روز و گاهی شبها هم کار میکردند و ساعات کاری مطرح نبود. اعتماد و دوستی و مودت بین آنها موج میزد و هرکس تلاش میکرد کار و خدمت بیشتری انجام دهد. یادم میآید اوایل یک شب که همه دوستان خستهوکوفته از فعالیت روزانه برای استراحت برگشتند، یک کامیون شش تن کیسه سیمان آورد و برای تخلیه عجله داشت. کلیه دوستان با خوشرویی به صفشده و هر نفر ازجمله خود من یک کیسه را بر دوش کشیده و در انبار تخلیه میکردند. یک جوان بلوچ که از آنجا رد میشد، گفت آماده کمک در ازای دستمزد است. از پیشنهاد او استقبال کرده و به او گفتم تعداد کیسههایی را که حمل میکند خودش بشمارد تا در آخر دستمزد او را بدهم و همینگونه عمل شد.
و طول مدت خدمت داوطلبان استانهای دیگر کشور از بدو ورود به محل مشخص و قطعی نبود و با عنایت به قصد و برنامههای شخص و نیز نیاز دفتر جهادسازندگی مشخص میشد. گاهی ترک ناگهانی محیط کار بهعلت مشکلات خانوادگی اتفاق میافتاد و بر روند فعالیت اثر منفی میگذارد. برای ما مثل روز روشن بود که علت نبود داوطلب محلی، فقر گسترده و نیز نبود جو سیاسی جدید ناشی از انقلاب در آن خطه بود.
وسایل نقلیه دفتر جهاد چنددستگاه جیپ و لندرور دست دوم تعمیری و گرفته شده از ادارات استان و شهرستان بود که برای رفتوآمد در شهر یا به محل اجرای طرح ها در اطراف استفاده می شد. برای مدتی یک دستگاه تراکتور هم اضافه شد. علت استفاده وسیع از لندرور و جیپ توسط ادارات، کوچک بودن شهرها و ضرورت بکاریری آنها در مناطق روستایی و بیابانی خشک و پر از ماسه کویری بود.
محل استقرار جهادگران در ابتدا خوابگاه یک انستیتوی آموزشی، مهمانسرای شهر، و سپس ساختمانی متعلق به مخابرات بود که توسط فرمانداری اعطا میشد و هربار به دلایلی تغییر کرد. روشن است که هیچ یک از محلهای استقرار از امکانات مورد نیاز برای چنین حرکتی برخوردار نبودند. در ساختمان مهمانسرا تختی وجود نداشت و هر یک از افراد روی زمین با یک تشک ابری و پتو میخوابیدند. ساعت کاری از زمان بیدارشدن تا خوابیدن بود و محدودیت نداشت. در ابتدا برای صرفهجویی، استفاده از غذاهای حاضری بویژه نان و لبنیات مرسوم بود و درپی ضعف جسمی و اعتراض برخی، قرارداد با یک آشپز خانگی برای تهیه غذا منعقد شد.
لباس غالب افراد درخواب و بیداری یکسان بود و ضمن رعایت بهداشت، درطول مدت اقامت و فعالیت کمتر عوض میشد. به عبارت دیگر، نه چندان لباس اضافهای داشتند و نه فرصت تعویض آنها. تنها وسیله مخابراتی برای ارتباط با داخل شهر و زاهدان، یک تلفن هندلی در مهمانسرا بود که امکان استفاده محدود از آن بود. کارکرد این دستگاه آن بود که با چرخاندن هندل تلفن، مامور مخابرات پاسخ میداد. مقصد تماس را به او اطلاع می دادیم. وی بعد از مدتی تماس می گرفت و درصورت در دسترس بودن طرف تماس، ارتباط را با استفاده از دست با سوکت سر سیم برقرار می کرد. وسیله ارتباطی با خانوادههای خود در شهرستانهای محل تولد یا اقامتمان هم وجود نداشت و ما و آنها خبری از همدیگر نداشتیم!
حفظ امنیت جانها و داراییها هم خود چالشی بزرگ و اثرگذار بر کارایی و فعالیت افراد بود. نبود امنیت دوبار باعث تعطیلی موقت کار در دفتر جهادسازندگی خاش شد که در همین قسمت به آن پرداخته میشود.
فعالیتهای دفتر جهادسازندگی خاش
بعد از راهاندازی دفتر کوچک و بیآلایش جهادسازندگی خاش درماه خرداد 1358، با توجه به شناسایی تدریجی نیازهای شهرستان، اقدامهای متنوعی انجام شد و وقایع غیرمنتظره متعددی در شهرستان در طول مدت یک سال اول فعالیت روی داد که موارد مهم آن تا جاییکه ذهن نگارنده بعد از 41 سال اجازه میدهد، به شرح زیر است.
لولهکشی آب روستای پوچگلی
روستای پوچگلی در حدود ده کیلومتری شهر خاش ودر دامنه کوه تفتان قرار دارد. باید تصور کرد که رفتوآمد در این مسیر خاکی ناهموار کار آسانی نبود. پس از بازدید مشخص شد که آب این روستا از چشمهای در دامنه تفتان بهصورت نهری کوچک و روباز از لابلای تپههای کمارتفاع عبور کرده تا به زمین روستا برسد. از این آب بسیار کم برای دام، آشامیدن و خوراکپزی روستاییان و کشاورزی محدود استفاده میشد. بخشی از آب جاری بتدریج درطول مسیر بیش از یک کیلومتری به زمین فرو میرفت، بخشی درمعرض آفتاب تبخیر میشد و پر از حشرات آبزی بود. از اینرو بیشتر روستاییان دچار امراض مربوط به دستگاه گوارش و روده بودند. در این پروژه که توسط آقایان اصغر شعبانزاده و عباس نوبختی دانشجویان مهندسی راه و ساختمان و با کمک اهالی روستا اجرا شد، مسیر ناهموار دامنه کوه تفتان بین چشمه آب و روستا نقشهبرداری، گودبرداری و سپس لولهکشی شد. بدینترتیب که قالبهای آهنی و پودرسیمان از زاهدان تهیه شد. پس از آموزش روستاییان، توسط آنها سیمان با آب و سنگریزه محلی مخلوط شده و در قالب قرارگرفت. پس از کوبیدن بتون، شکلگیری لوله و بازشدن قالبها، لولهها در معرض آفتاب قرار گرفته، و پس از خشکشدن کارگذاشته شد. البته به علت شکنندگی سنگ ریزهها در محل، قالبگیری چندان کار آسانی نبود، اما با موفقیت انجام شد.
همچنین تعدادی سرویس بهداشتی عمومی برای روستاییان پوچگلی ساخته شد. قبل از آن اهالی روستا سرویس بهداشتی نداشتند و بدینوسیله سطح رعایت بهداشت و سلامت در روستا ارتقا یافت.
کمک به جادهسازی
دفتر جهاد سازندگی در مراحل اولیه فعالیت خود، تخصص، طرح و امکاناتی برای جادهسازی نداشت. ولی تقاضای مردم در مناطق روستایی برای تسهیل دسترسی به جاده اصلی وجود داشت. در برخی موارد که خود روستاییان دستبکار میشدند، دفتر با اعطای بیل و کلنگ و دیگر وسایل اولیه به اهالی محل کمک کرد تا در این اقدام جمعی هزینههای کمتری را متقبل شوند.
از راههای دیگر کمک به جادهسازی، مشارکت با اداره راهسازی خاش بود. در این چارچوب، یکی از جهادگران (شهید مظلوم) آقا رضا قدمی[5]، اعزامی از شیراز، به جاده محل فعالیت لودر و بولدوزرهای اداره راهسازی در اطراف شهر میرفت تا به آنان کمک کند.
ذکر یک خاطره از کمک به مردم محلی برای جادهسازی خالی از لطف نیست زیراکه نشاندهنده شیوههای برخورد، رفتار و فرهنگ مردم بومی و شرایط کاری ما در بلوچستان در آن بازه زمانی نیز هست.
یکروز بعدازظهر دو نفر از منطقه پشتکوه واقع در شهرستان خاش به دفتر جهادسازندگی آمده و ضمن تشریح تلاش مردم روستا برای جادهسازی با اصرار زیاد خواستار بازدید از عملیات و دریافت کمک شدند. آنها ادعا کردند که درحال ساخت جاده خاکی برای دسترسی تعداد زیادی روستایی محروم به جاده اصلی هستند. اینجانب قول دادم یک روز به آنجا خواهم رفت و از نزدیک شاهد فعالیتهای آنان خواهم بود. اما قول من کارساز نبود و آنها اصرار بهرفتن من همراه با خودرو خودشان در همانروز کردند.
دیگر چارهای جز عمل به حکم زور نبود! ما برای خدمت به آنان از مرکز کشور رفته بودیم و در هنگام خدمتکردن هم نمیتوان دربرابر خواستههای مردم خیلی مقاومت کرد. تنها کاری که من با انجام آن در تصمیمهای آنان خللی ایجاد کردم، سوارشدن بر جیپ سفید دست چندم دفتر جهاد و همراهی با خودرو آنان بود. بعد از رتقوفتق برخی امور فوری دفتر، حرکت کردیم و پس از حدود یکساعت رانندگی در جاده اسفالته و خاکی در دشت به نقطهای پر از تپه و کوههای کم ارتفاع رسیدیم که همان جاده خاکی باریک درست شده با رفتوآمد خودروها هم دیگر ادامه نمییافت. روستاییان بلوچ گفتند همینجا باید خودروها را گذاشته و بقیه راه را تا پشت همین تپه روبرو پیاده برویم. من هم که سابقه کوهنوردی را داشتم مشکلی ندیدم ولی همزمان درخصوص نیت آنان ازین برنامه بازدید در آن منطقه بیابانی برهوت و خشک تردید کردم. اما دوران جوانی بود و اعتماد زودهنگام و آمادگی برای ریسک! با وجود آن شرایط مبهم و بروز دلهره، تنها با دو روستایی بلوچ پیاده راه افتادم و به جای یک تپه، در مسیری مالرو حدود 7 یا 8 تپه را پشت سرگذاردیم تا به چند کپر سیاه رسیدیم، کپرهایی که تعدادی مرد و زن و بچه بدون دسترسی به جاده زندگی میکردند. دو روستایی همراه من گفتند جاده درحال احداث در همان نزدیکی است. مردان بلوچ مرا دعوت به چایی و کمی استراحت در داخل کپر کردند. وقتی نشستم، متوجه شدم که بدنبال تعدادی مرغ و خروس بیچاره برای ذبحکردن و پذیرایی میدوند. توضیح دادم که من برای غذاخوردن نیامدهام و فقط قصد بازدید از عملیات جادهسازی و برگشتن سریعتر به شهر را دارم. اما خواهش من فایدهای نکرد و یک مرغ بدشانس به دام افتاد و در گوشهای سربریده شد. همزمان خبر آوردند که دیر وقت است و کارگران محل احداث جاده خاکی را ترک کردهاند. بعد از پذیرایی محبتآمیز آنان قصد بازگشت را داشتم که گفتند که بدون بازدید امکان برگشت وجود ندارد و شب را باید در کپر بمانم و بخوابم تا صبح بازدید کنم. باز حکم زور بود!
دلهره من بیشتر شد و از سوی دیگر ماندن من درآن منطقه بدون هیچگونه وسیلهای برای تماس و اطلاعرسانی، باعث نگرانی دوستان در دفتر جهاد خاش میشد. پیشنهاد دادم پس از پیادهروی مجدد جیپ را از پایین تپهها برداشته به دفتر جهاد در شهر بروم و صبح برگردم. اما آنها قبول نکردند. سرانجام توافق کردیم که جیپ در وسط بیابان بماند و آنها مرا با خودرو خودشان به شهر رسانده و صبح روز بعد دوباره با همان خودرو عازم آن منطقه شویم. درحقیقت محترمانه جیپ به گروگان گرفته شد!
همینگونه عمل شد، با برگشتن به شهر با خودرو آنها، کمی بیشتر به بیخطربودن برنامههای آنان اطمینان پیدا کردم و فردا صبح آنروز طبق قرار از همان مسیر با خودرو روستاییان بلوچ به منطقه کوهستانی برگشتم. در ادامه تپهنوردی، حدود بیست دقیقه از کپرهای انگشت شمار دیروزی گذشتیم. آنگاه حدود 20 تا 30 نفر بلوچ با لباس محلی را مشاهده کردم که در زیرآفتاب عرقریزان در دل یکی از تپههای خاکی- سنگی با بیل و کلنگ درحال جادهسازی بودند. پس از کمی صحبت با آنان و قول کمک، از همان مسیر برگشتم و این بار اجازه یافتم سوار جیپ جهاد شده و با راهنمایی آنان در مسیر بدون تابلوی راهنمای بیابانی گذرکرده به جاده اصلی آسفالته به سمت شهر خاش برسم. آنموقع توانستم آهی بکشم و خوشحال باشم که بالاخره دارم سالم به دفترم برمیگردم، درحالیکه از یک طرح عمرانی مردم محل بازدید کرده و میتوانیم کمکی بکنیم. بعد از چندروز با مراجعه مجدد آن افراد به دفتر جهاد، تعداد زیادی بیل و کلنگ و فورغون تهیه شده را مجانی در اختیار آنان قرار دادیم.
احداث مخزن آب
از دیگر فعالیتها که براساس تقاضا شکل گرفت، احداث تعدادی مخزن آب با سنگ یا آجر و سیمان در چند منطقه زراعی در نزدیکی شهر خاش برای جمعآوری آب باران و آب استخراج شده با موتور پمپ و نیز توزیع آب ورودی از قناتها با استفاده از آجر یا سنگ و سیمان بود.
اعطای کمک مالی برای لایروبی قناتها
در این طرح جالبتوجه که از سوی جهاد سازندگی استان راه افتاد و توسط و دفاتر جهاد شهرستانها ازجمله خاش حمایت شد، سه نفر شامل یک نفر دانشجو بهنام آقای محمد رحمتی[6] بههمراه یک کارشناس سنتی یزدی و راننده با یک جیپ روستا به روستا میچرخیدند. بعد از چندماهی با ترک محل توسط آقای رحمتی، آقای غلامحسین (مسعود) بارباز این مسئولیت را بهعهده گرفت. گروه در دور اول، ضمن بازدید از داخل و بیرون قنات و مشاهده وضعیت و نارساییهای آن، از مسئولان روستا میخواست که ترتیبات لازم برای لایروبی قنات محل را بدهند تا از کمک مالی جهادسازندگی برای بخشی از هزینهها برخوردار شوند. در دور دوم با فاصله زمانی چند ماهه، از همان قناتها توسط همان گروه بهطور مجدد بازدید بهعمل میآمد و با توجه به هزینههای تخمینی درصدی به صورت نقدی کمک مالی میشد. طرح یادشده با قدردانی برخی روستاییان و گاهی انتقاد آنان به خاطر ناچیزبودن کمکهای مالی مواجه میشد. کارشناسان محترم یزدی گروه قنات معمولا حداقل کمک را میکردند و باید مرتب از آنها خواهش میکردم در ارزیابی و پرداختها سخاوتمندی بیشتری بهخرج دهند.
توزیع روغن خوراکی
با بروز کمبود روغن خوراکی در شهر و افزایش ناگهانی قیمت آن، بنا به پیشنهاد و اظهار علاقه یکی از خبرنگاران فعال در شهر خاش برای سهمیهبندی روغن، با عامل اصلی خصوصی دریافتکننده روغن در شهرستان تماس صحبت و قرار شد با پرداخت درصدی سود بهخاطر دریافت محمولههای روغن و انبارداری، سهمیه روغن شهرستان توسط دفتر جهادسازندگی با ارایه کارت توزیع گردد. از سوی دیگر، یک گروه چند نفره با مدیریت و حضور داوطلبانه آقای خبرنگار به تکتک خانههای شهر مراجعه و به آنها کارت توزیع روغن تحویل داد. بر روی کارتها نام و نام خانوادگی سرپرست هر خانوار، نشانی محل مسکونی و تعداد افراد خانوار نوشته شده بود. صدور کارت سهمیه و توزیع روغن خوراکی اولین تجربه توزیع یک کالا با کارت سهمیه در سطح شهر بود که در مرحله اول موفق بنظر رسید اما بهتدریج به علت نبود دسترسی دفتر جهاد به تولیدکننده، بالارفتن تقاضا در شهر و روستا، ترک خدمت توسط پیشنهاددهنده در میانه راه و نیز نبود ظرفیت کافی در جهاد سازندگی، این فعالیت ادامه نیافت.
شنریزی کوچههای شهر
با دریافت پیشنهادی مبنی بر ضرورت انجام اقدامی برای جلوگیری از گلولای در کوچههای شهر به هنگام بارش باران، این مشکل مردم و راههای گوناگون مقابله بررسی شد. با توجه به منابع مالی ناچیز موجود در دفتر جهادسازندگی برای سیمان یا آسفالتکردن، تصمیم به شنریزی شد. در این رابطه با فرمانداری خاش و سازمان راه شهرستان هماهنگ شد و با استفاده از لودرهای آن سازمان و با کرایه تعدادی کامیون از مردم محل، مقادیر زیادی شن از بستر رودخانههای اطراف شهر بارگیری و در کوچههای شهر تخلیه گردید. همچنین از ساکنان هر کوچه خواسته شد که با استفاده از وسایل داخل خانه مانند فرغان و بیل، نسبت به پخشکردن شن در سراسر کوچه اقدام نمایند. این اقدام در اکثر کوچههای شهر صورت گرفت. اما با انصراف اداره راه از ادامه همکاری بهدلیل نیاز به لودرها در جای دیگر، طرح ناتمام ماند و متاسفانه امکان اجرای آن در حدود 20 درصد کوچههای شهر میسر نگردید.
بازسازی تاسیسات آسیب دیده و کمک به کشاورزان منطقه ایرندگان
با وجود بارش ناچیز سالانه درمنطقه، همان باران کم باعث بروز سیلاب آنی میشد، در اثر آن برخی قناتها، مزارع، پلها و خانههای کپری و خشتی- آجری مردم دچار آسیب جدی میشد. علاوه بر آن، احساس شد که کشاورزان مشغول بکار در اطراف رودخانه فصلی منطقه ایرندگان نیاز به کمک فنی دارند. از اینرو، در منطقه ایرندگان که در فاصله 130 کیلومتری شهر خاش بطرف ایرانشهر قرار داشت، دفتری موقت در مرکز بهداری آن شهر کوچک ایجاد گردید. سپس دو تن از جهادگران به نام های غلامحسین (مسعود) بارباز و مهدی کوهی که از اصفهان آمده بودند، در آن منطقه مستقر شدند. برای کمک به کشاورزان، یک تراکتور با راننده محلی بکارگرفته شد که با بهایی نازل، خدماتی چون شخمزنی به کشاورزان ارایه کند. دوستان جهادگر همچنین با دادن سیمان مجانی، به روستاییان در بازسازی یا تعمیر پلها، موتورخانهها و آببندهای آسیبدیده در اثر سیلاب کمک کردند.
تعمیر تجهیرات روشنایی اتاق عمل بیمارستان خاش
بنا بر دعوت رییس بیمارستان خاش، طی یک بازدیدی از آن نهاد درمانی مشخص شد که از ماهها قبل تجهیزات روشنایی اتاق عمل قابل استفاده نبوده و دیگر امکان انجام عمل جراحی درآن تنها بیمارستان شهر وجود ندارد. همچون دیگر ادارات، برقراری مجدد جریان برق نیز مستلزم دریافت بودجه از زاهدان برای عیبیابی و تعمیر بود. ازسوی دیگر، تعمیرکاران محلی به دلیل پیچیدگی و زمانبربودن قادر به تعمیر و بکاراندازی مجدد تجهیزات روشنایی اتاق عمل نبودند. در نتیجه، بیماران برای انجام عمل جراحی به بیمارستانهای شهر زاهدان ارجاع داده میشدند. دو نفر از دانشجویان مهندسی برق بهنام آقایان محمد مرتجی و اکبر مجیدپور با صرف حدود پنج روز سرانجام موفق به عیبیابی و تعمیر تجهیزات روشنایی شدند و باعث خوشحالی رییس و سایر کارکنان بیمارستان و بیماران شهرستان شد. پزشک رییس بیمارستان خاش تا مدتها در هر جلسه و محفلی از کمک دوستان جهادگر در این زمینه تعریف و تقدیر کرد.
تعمیر پمپهای آب
با توجه به وجود مزارع در منطقه و رویآوری تدریجی کشاورزان به آبیاری با آب چاه و از سوی دیگر وجود املاح فراوان در آبهای زیرزمینی منطقه، موتورپمپهای چاهها بطور مکرر آسیبدیده و نیاز به تعمیر یا تعویض داشت. با توجه به آمدن یکی از تراشکاران ماهر، خوشاخلاق و مشهور اصفهان به خاش بهنام آقای حسین صباغیان، وی کمک شایانی به تعمیر پمپهای چاههای مزارع منطقه و حتی لولهگذاری مجدد چاهها نمود[7]. در مقایسه با دیگر افراد داوطلب، آقای صباغیان از تخصص عملی و تجربه کاری فراوانی برخوردار بود و از اینرو توجه و احترام بیشتری از سوی اهالی دریافت کرد. سطح تحصیلات ایشان با حدود چهل سال سن و مجرد، در حد چند کلاس دبستان بود، بگونهای که با لهجه شیرین اصفهانی عامیانه صحبت میکرد و از سواد لازم برای تلفظ صحیح بسیاری از لغات برخوردار نبود. کمکهای فنی تخصصی و ارزشمند آقای صباغیان به مردم باعث میشد که آنان برای صداکردن ایشان از عنوان «مهندس» استفاده کنند. این موضوع باعث شد دیگر دوستان جهادگر خوش مشرب مانند (مرحوم) مهندس بهرام مومن که دارای تحصیلات دانشگاهی بودند ولی مردم محل به آنها مهندس خطاب نمیکردند، نیز به شوخی او را مهندس صدازده و بسیار بخندند.
آقای صباغیان علاقه داشت در مواقعیکه درحال کار نبود، یک دست کتوشلوار سفید شیک بپوشد و در شهر کوچک خاش بگردد. اما آن پوشش غیرعادی در داخل دفتر جهاد و شهر، به متمایزشدن وی از دیگران و احترام هرچه بیشتر مردم شهر به ایشان منجر میشد و هم باعث شوخی و مزاح بیشتر بین دوستان میگردید.
آقای مهندس بهرام مومن دانشآموخته رشته جنگلها و مراتع دانشگاه ساری و اهل اصفهان بود. ایشان کمک زیادی به دفتر جهادسازندگی کرد و شوخطبع بود. آقای مومن پس از چندماه فعالیت داوطلبانه در خاش به تهران برگشت و در بنیاد مستضعفان مشغول بکار شد. وی پس از چندسال کار با استفاده از بورسیه تحصیلی برای ادامه تحصیل به همراه همسرش عازم آمریکا شد درحالیکه قلبش برای ایران و مردم کشور میتپید. او در طول مدت مهاجرت بارها به ایران سفرکرد و به دیدار اقوام و دوستان شتافت. دکتر مومن استاد تمام دانشگاه جورج تاون آمریکا در 63 سالگی در سال 1397 در اثر سکته قلبی جان به جان آفرین تسلیم کرد. یاد و خاطرش گرامی باد.
ساخت بخاری فلزی با سوخت فسیلی
با ورود چند نفر از کارگران مجرب ذوب آهن اصفهان برای مدت کوتاهی به خاش، به پیشنهاد وی تعدادی ورق آهن، دستگاههای برش و جوش تهیه شد. ایشان با استفاده از آن وسایل ماهرانه به ساخت تعدادی بخاری برای استفاده اهالی پرداخت که امکان استفاده از آن با نفت، مازوت و حتی چوب وجود داشت. داوطلبان ماهر و خلاقی که از شهرهای دیگر کشور به خاش میآمدند، با تجهیزات اندک نقش زیادی در رفع نیاز و کمک به مردم محروم منطقه داشتند.
فعالیت اجتماعی و فرهنگی
نیاز شهرستان به فعالیت فرهنگی و کمکهای آموزشی باعث شد که دو تن از جهادگران عزیز، آقایان مصطفی امامی (که مسئولیت معاونت دفتر جهادسازندگی را نیز بهعهده داشت) و غلامحسین بارباز به امور فرهنگی نیز بپردازند. آنها با حضور در دانشسرای تربیت معلم و مدرسه راهنمایی و دبیرستان تلاش کردند به فعالیتهای آموزشی اداره آموزش و پرورش شهرستان کمک کنند. آنها همچنین با نزدیکشدن اولین دور انتخابات ریاست جمهوری، با راهانداختن چند پویش بدون طرفداری از جناحهای سیاسی آنزمان، مردم را به مشارکت فعالانه در انتخابات ترغیب کردند. همزمان سعی شد با شرکت در برخی مراسمها نظیر تظاهرات، نمازجمعه و نماز روزانه مسجد تماس با مسئولان شهر ازجمله امامان جمعه اهل تسنن و تشیع و حضور در تجمعات مذهبی، ارتباط با رهبران مذهبی و مردم محل حفظ شود. رقابت تنگاتنگی بین د نامزد آقایان ابوالحسن بنی صدر و سرلشگر مدنی بود. اکثر مردم با توصیه ریش سفیدان و روسای طوایف بلوچ به آقای مدنی رای دادند.
پذیرایی بین راهی جهادگران
ازآنجاییکه شهر خاش درمیانه راه زاهدان و تعدادی از شهرستانهای دیگر چون ایرانشهر، چابهار و سراوان بود، دفتر جهادسازندگی خاش همواره میزبان جهادگران مسافر در آن مناطق هم بود که طی روز یا شبانگاه برای ساعتی یا طولانیتر اطراق کرده و قاعدتا باید پذیرایی میشدند.
بروز برخی حوادث و ناملایمات
جهادگری آنهم به وسیله تعدادی دانشجوی عاشق خدمت از راه دور و درعین حال کمتجربه نمیتواند بدون هزینه اضافی باشد و کلیه فعالیتها لزوما پرفایده نبودند. از اینرو ذکر برخی تجربیات را در این چارچوب برای استفاده آیندگان ضروری میدانم. جابجایی و تلاشهای بیمحابای جهادگران در استان بدون درنظرگرفتن شرایط امنیتی در مشورت با ژاندارمری و پلیس، ناآشنایی با جادههای خاکی و بدون علایم منطقه و نیز ناآگاهی از فعالیتهای اشرار، هزینههای انسانی و مادی زیادی را به دولت تازه تشکیل شده در مرکز و جهادگران گمنام در آن منطقه دوردست تحمیل کرد که سفر استاد نیکبخت به ایرندگان و شهادت مظلومانه وی از آن جمله بود.
از دیگر موارد در شهرستان خاش، واژگونی دو دستگاه لندرور در جاده زاهدان به خاش بود. درپی کمبود خودرو برای جابجایی در مناطق تحتپوشش جهاد خاش، از دفتر پشتیبانی زاهدان تقاضای چند خودرو مناسب شد. دفتر زاهدان خبر داد دو خورو لندرور دست دوم آماده تحویل است. در آنموقع دانشجویان داوطلب خودشان رانندگی میکردند. دونفر از دوستان جهادگر عازم زاهدان شده و به سمت خاش رانندگی کردند. ما هم خوشحال بودیم که بعد از مدتها دفتر صاحب دو خودرو برای تسهیل جابجایی دوستان و افزایش فعالیتها میشود. اما آخر شب همانروز توسط یک رهگذر اطلاع داده شد که در اتفاقی نادر هر دو خودرو با هم واژگون شدهاند! بلافاصله با دو خودرو به محل رفتیم و شاهد صحنه ناگوار واژگونی شدیم. اما خوشبختانه دو جهادگر عهدهدار رانندگی بهطور سطحی مجروح شده بودند و مشکلی اساسی پیدانکرده بودند.
حادثه ازین قرار بود، بعد از غروب به هنگام تاریکی شب آندو پشت سر هم در جاده آسفالته زاهدان به خاش درحرکت بودند که خودرو جلویی ناگهان با تریلر متصل به یک تراکتور بدون چراغ یا علامتی مواجه میشود. دوست عهدهدار رانندگی برای پرهیر از تصادف به سمت راست میپیچد و خودرو او به علت ورود به بخش خاکی اطراف جاده و اختلاف ارتفاع واژگون میشود. خودرو دوم نیز با صحنه مشابهی مواجه شده و در تاریکی شب خودرو اولی را دنبال کرده و آنهم واژگون میشود.
هر دو خودرو تا پارکینگ دفتر جهاد در خاش بکسل شدند تا برای تعمیر مجددا به زاهدان برده شوند.
شهادت آقای رضا فرقدانی
از دیگر وقایع تلخ در منطقه در سال 1358 واژگونی خودرو حامل دوست عزیز تکنیکومی (مرحوم) رضا فرقدانی بود که منجر به شهادت وی شد. وی اهل اصفهان و دانشجوی رشته مکانیک بود. لندرور حامل چند نفر از دوستان ازجمله آن مرحوم از خاش عازم سراوان محل خدمتشان بود که یکی از تایرها در ماسههای بادی کنار جاده فرو رفته و با بهمخوردن تعادل خودرو واژگون میشود. کلیه سرنشینان بجز شهید فرقدانی بطور سطحی زخمی میشوند. جسد وی را از محل حادثه به خاش و سپس به زاهدان انتقال داده و در سردخانه یک بیمارستان جای دادیم. قرار شد فردای آنروز جسد با یک فروند هواپیمای نظامی 130 ارتش به اصفهان انتقال یابد. من که مدتها بود به اصفهان نرفته بودم تصمیم گرفتم به همراه تعدادی دیگر از جهادگران با همان هواپیما عازم اصفهان شوم. صبح روز حرکت از زاهدان متوجه شدیم که موتور سردخانه بیمارستان خراب بوده و جسد یخ نزده است. بیدرنگ چندقالب یخ خریده در اطراف او قرار دادیم و از پایین و بالا در پلاستیکی محکم پیچیده و در داخل تابوت قرار دادیم. تابوت به فرودگاه انتقال داده شد و در وسط روی کف هواپیما جای گرفت درحالیکه تعدادی از دوستان ازجمله من در اطراف آن بر روی صندلیهای خاص آن هواپیمای باری نظامی نشسته بودیم. آن سفر با وقایعی بسیار تلخ و فراموشناشدنی توام بود.
درهای هواپیما بسته شدند و افزایش تدریجی دما در داخل هواپیما آزاردهنده شد. من فقط یک پیراهن و شلوار معمولی پوشیده بودم. هواپیما از روی باند پرواز بلند شد و افزایش خارج از کنترل دما همچنان ادامه داشت. همه سرنشینان بهخاطر گرمای شدید عرق زیادی ریختند. خلبان اعلام کرد مدتی طول میکشد تا با بکارافتادن دستگاه سرمایش داخل هواپیما خنک شود. دراثر گرمای شدید، یخهای اطراف جسد هم آب شدند و بوی تحملناشدنی آن در فضای بسته هواپیما در اوج پرواز پیچید. تا آنموقع بوی یک جسد از نزدیک به مشامم نخورده بود. اصلا تحمل آن برای هیچکس آنهم در یک فضای کاملا بسته ممکن نیست. در آن لحظه فکر میکردم یا باید جسد را به پایین پرتاب کرد یا خود به بیرون بپریم!
با گذشت زمان حالت تهوع به همه دست داد ولی خبر خوب آن بود که با کمک دستگاه سرمایش، از شدت گرمای فضای داخل هواپیما کاسته و بتدریج خنک شد. اما خلبان با ادامه بو دادن جسد نمیتوانست دما را درحد نرمال نگهدارد. بو قابل تحمل نبود. درنتیجه برودت هوا توسط خدمه هواپیما آنقدر زیاد شد که اینبار همگی از سرما شروع به لرزیدن کردیم. حالت لرزیدن شدید از سرما و همزمان تهوع غالب شدند و بعد از حدود دو ساعت با شنیدن خبر رسیدن به فرودگاه اصفهان از زبان خلبان با خوشحالی نیز مخلوط شد. حالتی نادر و عجیب با سه ویژگی متناقض!
با بازشدن درهای هواپیما در فرودگاه با حالتی بهمریخته نفهمیدم چگونه به بیرون رفتم و یادم نمیآید چه بر سرم آمد و چه موقع به حالت عادی برگشتم. فقط یادم میآید برخلاف جهت حرکت اقوام استقبالکننده آن شهید حرکت کردم و آنان نیز گریهکنان و با ذکر صلوات جسد شهید فرقدانی آن عزیز ازدست رفته را برداشته بر دوش خود به بیرون بردند. روز بعد در مراسم تشییع جنازه، خاکسپاری در گلزار شهدای اصفهان و نیز مراسم ترحیم آن دوست بزرگوار شرکت کردم. نام و یادش گرامی و پر رهرو باد.
پس از دیدار با پدر و مادر و برخی دوستان و اقوام، یک هفته بعد دوباره به بلوچستان برگشته و ادامه فعالیت دادم.
روزهای فاجعهآمیز و ناامنی
بهعلت بروز واقعهای هولناک در روز 16 مرداد 1358، من نام آنرا «روز فاجعه« میگذارم. داوطلبان جهادگر در خوابگاه انستیتوی دانشجویی مستقر و مشغول فعالیت روزمره و خدمت به مردم در نقاط مختلف شهرستان بودند و در رفتوآمدهای روزانه و استراحت درخوابگاه هیج احساس ناامنی نمیکردند. آنها از صبح تا شام بدون هیچ ترسی، با توکل به خدا و با اطمینان از واکنش تقدیرآمیز و رفتار مناسب مردم درقبال خدمات بیجیره و مواجبی که ارایه میدادند، به محل کار در داخل یا خارج شهر خاش رفتوآمد میکردند. در خوابگاه، جهادگران که غالب آنها درخاش با هم آشنا شده بودند، هر شب به بیان خاطرات گذشته خود پرداخته و در برخی اوقات با شوخی و بذلهگویی و گاهی نرمش و ورزش، دوری از خانواده و کار سخت در هوای گرم تابستان بلوچستان را تحملپذیر میساختند.
در روز 16 مرداد از زاهدان خبر رسید که آقای مهندس ولیالله نیکبخت معاون عمرانی جهاد سازندگی استان بههمراه آقایان کبیری و فریفته برای بازدید و بررسی طرحها و اقدامها از طریق خاش عازم ایرندگان هستند. ناهار مهیا شد و ایشان پس از ورود و صرف ناهار و کمی صحبت، به اتفاق امام بخش ریگی راننده و همکار دفتر جهادسازندگی خاش سوار بر جیپ سفید دفتر خاش عازم منطقه ایرندگان شدند.
چندساعتی بیشتر طول نکشید که آقایان اسدالله کبیری و فریفته را با حالتی زخمی با استفاده از جیپ سفید جهادسازندگی تیرخورده به بیمارستان شهر خاش رسیدند و اطلاع دادند که سرنشینان به هنگام عبور در مسیر ایرندگان به خاش در منطقهای نیمهکوهستانی مورد کمین و تیراندازی اشرار قرارگرفته، دو نفر کشتهشده و آندو توانستند خود را به بیمارستان برسانند. ما فورا در بیمارستان از رسیدگی به وضعیت زخمیها اطمینان پیدا کرده و سپس به دنبال راهی برای حمل اجساد از محل تیراندازی بودیم.
غروب بود، خبر تیراندازی درشهر کوچک خاش پخش شده بود و تعداد زیادی از مردم در نزدیکی بیمارستان جمع شده بودند. مسئولیت امنیت خارج از شهر به عهده ژاندارمری بود و آن نهاد باید اقدامی میکرد. درچنین فضای رعب و وحشتی، هرکسی حاضر به رفتن محل تیراندازی نبود. فرمانده ژاندارمری گفت درچنین وضعیت ناامنی برای آوردن اجساد از جاده خاکی و مارپیچ تاریک ایرندگان نیاز به زرهپوش است که در اختیار ندارد. امامبخش، یکی از شهدا، بلوچ و از طایفه سرشناس و بزرگ «ریگی» بود و بطور طبیعی بزرگان آن طایفه برای آوردن جسد او هم که بود، احساس وظیفه میکردند. آنها در دیداری با فرمانده ژاندارمری مجوز شفاهی حمل سلاح گرفتند و ظرف چند دقیقه تعدادی وانت سیمرغ که در زبان محلی معروف به «عروس» بود، با حدود 15 تا 20 نفر بلوچ مسلح بگونهای سازماندهی شده و منظم جلوی بیمارستان آماده اعزام شده وحرکت کردند. مدتی بعد جسد شهید امام بخش توسط پدرش و چندساعت بعد جسد شهید نیکبخت توسط افراد طایفه ریگی و ژاندارمری به بیمارستان خاش رسید. از آنجا جسد مهندس نیکبخت به زاهدان و سپس به زادگاهش اصفهان برده شد. جسد امامبخش ریگی نیز پس از خواندن نماز میت و برگزاری مراسمی ساده با حضور جهادگران شهر و اقوامش تشییع، در گورستان خاش آرام گرفت. امامبخش خدمتگزاری صادق، پاک و مورد احترام همه دوستان بود. از او یک همسر و دو کودک بجای ماند. خداوند آن دو شهید بزرگوار واقعه فاجعهبار در جاده ایرندگان را رحمت کند.
از آن شب احساس ناامنی و ترس در بین جهادگران مستولی شد. دیگر خوابگاه دانشجویی امن تلقی نمیشد و دوستان هرلحظه انتظار حملهای مرگبار را داشتند. حصاری به عنوان مانع یا اسلحهای برای دفاع یا نگهبانی وجود نداشت. هرکسی اراده میکرد میتوانست به راحتی تا داخل دفتر جهاد یا اتاق بزرگ استراحت افراد بیاید. علت تیراندازی مهاجمان هم مشخص نبود و تا این لحظه نیز برای نگارنده مشخص نیست. من تا آنموقع ارزش واقعی امنیت در زندگی را نمیدانستم زیرا هیچگاه دچار ناامنی و نبود امنیت نشده بودم.
دوستان تصمیم گرفتند شبها به نوبت بیدار مانده و خودشان نگهبانی بدهند. برنامهای تنظیم شد و برغم خستگی مفرط ناشی از فعالیت روزانه، آنها دیگر نمیتوانستند در شب هم بیاسایند. وضعیت سختی تحمیل شده بود و چارهای جز تحمل و بردباری نبود. به آن جهاد میگفتند دیگر، و یکی از پیامدهای جهاد در راه خدا آن هم در آن منطقه دورافتاده کشور نیز شهادت بود. منطقهای که در آن ایثار معنا نداشت و از آنرو مردم بر این باور بیاساس بودند که دوستان جهادگر با گرفتن حقوق قابلتوجهی حاضر به کارکردن در آن منطقه دورافتاده شدهاند!
ولیالله نیکبخت و امامبخش ریگی اولین شهدای جهاد سازندگی کشور بودند و از اینرو روز شانزدهم مرداد هرسال بهعنوان: «روز شهدای جهادسازندگی» معرفی شد. نام و یاد ولی الله نیکبخت و امام بخش ریگی شهدای جهاد سازندگی استان سیستان و بلوچستان گرامی و پر رهرو باد.
برنامه تهاجم به محل استقرار نهادهای انقلابی شهر
مدتی بعد از واقعه تیراندازی، فرماندار پیشنهاد داد که به مهمانسرای خالی شهر منتقل شویم. ساختمان مهمانسرا نزدیک کلانتری شهر بود و جمع و جور و امنتر بنظر میرسید. بعد از بازدیدی از آنجا، پذیرفتم و به آنجا نقل مکان کردیم. چند ماهی به کار و فعالیت ادامه دادیم و با شور و شوقی که برای خدمت به مردم وجود داشت، احساس ناامنی ضعیفتر شد. کم کم پاییز و سپس زمستان فرا رسید و هوا کمی سرد شده بود. اول روز ماه دی 1358 بود که دو نفر از کارکنان محلی بلوچ خبردادند که براساس شنیدهها، فردای آنروز قرار است عدهای از مردم به دفاتر سپاه پاسداران و جهاد سازندگی حمله مسلحانه کنند. آن دو نفر بعد ازظهر همانروز با عذرخواهی دفتر را ترک کرده و گفتند تا چندروز و روشنشدن وضعیت نمیتوانند به سرکار بیایند.
با آگاهی از این شایعه، با فرماندار آقای انوشیروان ریگی تماس گرفتم، اظهار کرد که اخباری شنیده است و وانمود کرد اطلاعات زیادی ندارد. برخی دیگر هم این خبر را تایید کردند و همزمان گفتند که از جزییات بیخبرند. دیگر عصر شده بود و مراکز اداری تعطیل شده بودند. موضوع را حضوری با فرمانده سپاه خاش درمیان گذاردم تا درصورت تهاجم، امکان دفاع را بررسی کند. رابطه خوبی بین دو نهاد انقلابی درشهر خاش وجود داشت. نیروهای سپاه پاسداران درآن سال درساختمان مهدکودک یکطبقهای خاش مستقر بودند. پاسداران درگیری خاصی با هیچ گروهی محلی نداشتند و هر بار با استفاده از چند وانت سیمرغی که داشتند در جادههای اطراف شهر به گشتزنی میپرداختند. مهد کودک شامل یک ساختمان کوچک معمولی یک طبقه در کنار شهر و یک محوطه نهچندان وسیع با نردههای آهنی کوتاه در اطراف بود. فرمانده سپاه اظهار نمود که شصت نفر نیرو دارد که اغلب (نه تمامی) آنها مجهز به مسلسل سبک هستند. وی ادامه داد که درصورت حمله مسلحانه توسط مردم و گروههای مسلح محلی، امکان دفاع در ساختمان مهدکودک با آن سلاح و مهمات وجود ندارد.
این وضعیت برای من در آن شهر دورافتاده ناامیدکننده بود و احساس ناامنی باز نهتنها بین دوستان دفتر جهادسازندگی، بلکه در افراد سپاه که اغلب از شهرهای دیگر اعزام شده بودند، نیز مستولی شد. در آن سال همچنین استان کردستان دچار تنش و خونریزی شده بود و ما از اشاعه آن به نقاط دیگر کشور نظیر سیستانوبلوچستان که زمینه مساعدی داشت بیمناک بودیم. با هم تصمیم گرفتیم که درآن ساعت دیروقت با مسئولان دفتر جهادسازندگی و نیز مقر سپاه در زاهدان از طریق تلفنخانه شهر تماس گرفته و کسب تکلیف کنیم. شاید اعزام نیروی کمکی در شب هنگام به شهر خاش میتوانست کمککننده باشد. متاسفانه هیچ یک از مسئولان در دسترس نبودند! به رغم اصرار ما و شرح اهمیت موضوع، مامور کشیک سپاه پاسداران در زاهدان توصیه کرد که فردای آنروز ساعت 8 صبح تماس بگیریم!!
شب پراضطرابی بود، آقای انوشیروان ریگی فرماندار مرا خواست و با پیشنهاد عزیمت کارکنان جهادسازندگی و نیروهای سپاه پاسداران به پادگان تیپ دو خاش، منتظر واکنش مثبت ما برای جلوگیری از درگیری و خونریزی احتمالی بود. ما بر سر دو راهی و انتخابی سخت بودیم. مسئولان و فرماندهان در زاهدان دردسترس نبودند، دفتر جهاد سازندگی در مهمانسرای شهر کاملا بیدفاع بود، سپاه پاسداران حتی امکان دفاع از خودش را هم نداشت، چه برسد به حمایت و حفاظت از افراد جهادسازندگی! امکان حساب بازکردن بر روی کمک حفاظتی کلانتری و ژاندارمری هم اصلا نبود. دکتر بوالهری رییس محترم بهداری خاش نیز که همیشه درجریان امور و طرف مشورت ما در تصمیمگیریهای حساس بود، موافق عزیمت به پادگان و جلوگیری از خونریزی احتمالی بود.
بعدها، یک فرد ناشناس علاقمند به انقلاب و جهاد سازندگی (احتمالا از داخل فرمانداری) تصویر صورتجلسهای در عصر روز اول دی ماه در فرمانداری را فرستاد که از اینجانب برای شرکت دعوت نشده بود و از آن مطلع نبودم[8]. آن جلسه با هدف بررسی بحران و یافتن راهکاری برای جلوگیری از درگیری و خونریزی، به ریاست فرماندار و حضور 17 نفر دیگر ازجمله فرماندهان شهربانی، ژاندارمری، تیپ دو ارتش، مولوی یارمحمد ریگی و مولوی عبدالستار کرد و چندتن دیگر از بزرگان مذهبی و قومی بلوچ، محمد حسین اعرابی ریشسفید سیستانیهای مقیم خاش و نیز رییس دادگاه برگزار شده بود. در آن جلسه، موضوع حمله افراد، با عنوان: «تظاهرات برادران» مطرح شده و موضعگیریهای قابلتاملی در نُه بند بهعمل آمده بود. وفق مفاد صورتجلسه، افراد شرکتکننده خواهان خروج نیروهای سپاه پاسداران و عناصر جهادسازندگی از منطقه، به اجرادرآمدن طرح خودگردانی منطقه، تعویض استاندار و فرمانداران غیربومی، پیادهکردن طرحهای عمرانی، جلوگیری از تظاهرات مسلحانه یا غیرمسلحانه در شهر توسط نیروهای انتظامی و معتمدین محل، تقویت قوای نظامی جمهوری اسلامی مورد تایید اهالی منطقه خاش و کنترل رسانههای گروهی توسط رهبران مذهبی شدند. صورتجلسه یادشده بخوبی جو سیاسی شهر را نسبت به فعالیت های امنیتی و توسعهای دو نهاد انقلابی در شهرستان خاش نشان میدهد.
سرانجام با مشاهده امکانات دفاعی بسیار ضعیف و تشخیص خطرپذیری بالا، به همراه فرمانده سپاه تصمیم به عزیمت به پادگان شهر گرفتیم و مراتب را به فرماندار برای هماهنگی اطلاع دادیم. دیروقت همان شب اعضای دفتر جهاد سازندگی و نیروهای سپاه پاسداران (با در دست داشتن تجهیزات سبک نظامی خود) و نیز دکتر بوالهری رییس بهداری و خانم ایشان که درمعرض خطر حمله بودند، محلهای استقرار خود را تخلیه و در قالب یک گروه به پادگان عزیمت کردند. در آنجا با استقبال توام با تاخیر سرهنگ گیلانی فرمانده تیپ دو خاش و تعدادی از همکارانش مواجه شدیم و محلی نهچندان مطلوب برای استراحت به ما اختصاص داده شد.
فردای آنروز، خبر واقعه به زاهدان رسید و دلایل آن توضیح داده شد. برخی واکنشها احتیاطآمیز و برخی تند و توهینآمیز بود. اما کسی نگفت که چرا مسئولان و فرماندهان به هنگام بروز بحران و ضرورت تصمیمگیری سریع برای اعزام نیروی کمکی و ارسال اسلحه در دسترس نبودند! علاوه بر آن، از شهر خبر رسید که تظاهراتی صورتگرفته و بعضی از افراد به غارت اموال و دارایی های بجامانده در دو محوطه استقرار دفاتر جهاد و سپاه پرداخته بودند.
چند روز بعد از بروز بحران و استقرار در پادگان، آقای دکتر ابراهیم یزدی به عنوان نماینده امام خمینی (ره) و با همراهی تعدادی از مسئولان نظامی و غیرنظامی وارد پادگان شدند. جلساتی با حضور اینجانب، فرمانده سپاه خاش، آقای یزدی، تعدادی از همکاران ما و معتمدین و مسئولان محلی برای بررسی وضعیت و یافتن راهحلی با رضایت طرفها تشکیل شد. برخی افراد کلیدی در این جلسه صحبت کردند. اینجانب به تشریح فعالیت های داوطلبان جهادگر جهاد سازندگی در شهرستان خاش به صورت داوطلبانه و بدون دریافت هیچگونه دستمزدی پرداختم. یکی از معتمدین محل (که معلوم نبود چگونه برگزیده شده بودند) خواهان اختصاص بودجه جهادسازندگی به ادارات استان، بررسی عملکرد، رسیدگی به حسابهای جهاد سازندگی و تعطیل دفتر شد. وی همچنین خواهان خروج سپاه پاسداران از محل گردید. در واکنش، آقای دکتر یزدی با تعجب اظهار داشت که اگر افراد محلی خواهان تعطیلی سپاه و جهاد هستند، این دو نهاد محل را ترک کنند و با درخواست مردم به محل برگردند!
از نظر من ایشان در این تصمیم، به بافت قبیلگی، اعتبار نمایندگی مردم توسط این افراد محلی و نیز اینکه حضور جهاد و (بویژه) سپاه باید بر اساس تصمیم حاکمیت باشد، توجهی نداشت.
به رغم آن نظر، سپاه پاسداران با تصمیم فرماندهانش بعد از چند روز با بهرهگیری از نیروی انسانی و سلاحهای جدید و تجهیزات بیشتر به شهر برگشت و در یک ساختمان بزرگ و رو به اتمامی که به لحاظ دفاعی و اسکان مناسبتر بود، مستقر شد. ما نیز با احساس ناامنی شدیدی که پیداکرده بودیم، با هماهنگی با دفتر مرکزی جهادسازندگی استان به همراه دکتر بوالهری و خانواده، بسوی زاهدان حرکت کردیم و بدینترتیب دفتر جهاد سازندگی خاش برای بیش از یک ماه تعطیل شد.
با آرامترشدن جو سیاسی در شهر خاش، تصمیم به بازگشت و گشایش مجدد دفتر جهاد سازندگی گرفته شد و ما در ساختمانی متعلق به شرکت مخابرات مستقر شدیم. در این بین، تعدادی از جهادگران به شهرهای خود برگشته بودند و ما به لحاظ نیروی انسانی دچار مضیقه شدیم. بعد از حدود یک ماه، راه اندازی مجدد دفتر و باپشت سرگذاردن دو بحران، تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به تهران برگردم. اما ترک محل با آن همه تجربه از فعالیت در شهرستان ساده نبود و دفتر مرکزی تا انتصاب یک فرد واجد صلاحیت موافقت نمی کرد. تا اینکه آقای عبدالکریم محمدمیری از دوستان دانشکده تکنیکوم نفیسی به هنگام عبور از منطقهای درجنوب استان به سمت زاهدان، چند ساعتی برای استراحت در خاش ماند. اینجانب فرصت را غنیمت شمرده و پیشنهاد پذیرفتن مسئولیت بیجیره و مواجب دفتر جهاد سازندگی خاش را دادم که خوشبختانه پذیرفت. درشرایط جدید من توانستم به زاهدان و از آنجا تهران عزیمت نمایم.
اما این آخرین سفر در استان هم بدون دردسر نبود. بعدازظهر بود و هیچ خودروی کرایه ای از اول جاده خاش عازم زاهدان نبود. به همراه یکی دیگر از جهادگران اصفهانی به نام آقای حسن جعفری که به کار تاسیسات و لوله کشی در دفتر مشغول بود، کمی جلوتر رفته در کنار جاده ایرانشهربه زاهدان منتظر یک خودروی عبوری شدیم. بعد از مدتی سرانجام موفق به سوارشدن بر روی صندلی یک کامیون در کنار راننده شدیم. بعد از حدود سی دقیقه رانندگی، کامیون در جلوی یک کافه سرراهی برای کمی استراحت و نوشیدن چایی متوقف شد. بطور تصادفی، راننده بهداری خاش را در محل توقف دیدم. درطول مدت خدمتم در خاش، وی درصورت تقاضای ما با دستور دکتر بوالهری، به طور مکرر به دفتر جهاد سازندگی آمد و خدمت کرد. با پرداخت کرایه به راننده کامیون، در خودرو سیمرغ بهداری نشسته به طرف زاهدان حرکت کردیم.
بعد از چند دقیقهای، جاده مارپیچ بود و آقای راننده مشغول تعریف از خود و مهارتهای رانندگیاش، که نمنم باران شروع شد. در یک چشم بههمزدن جاده لغزنده شد و خودرو درحال حرکت تعادل خود را ازدست داد و واژگون گردید. در این واقعه، ما سه نفر حدود ده متر آن طرفتر به بیرون خودرو پرتابشده و بر روی خاک بیابان اطراف جاده افتادیم. تنها آقای جعفری جراحت ناچیزی برداشت و تایر خودرو ازجا کنده شد. در آن حدود ده دقیقه بعد از واژگونی خودرو، از خودروهای عبوری کسی به قصد کمک نایستاد تا کمک کند. به دلیل آسیبهای وارده، ادامه سفر با خودرو بهداری میسر نبود. پس از برداشتن وسایل شخصی و بستن درهای وانت سیمرغ، هر سه نفر با یک خودرو عبوری به زاهدان رفتیم. روز بعد از آن و پس از خداحافظی با دوستان دفتر مرکزی جهاد سازندگی در زاهدان، با اتوبوس عازم تهران شدم.
نکته قابل تامل به هنگام ترک منطقه، وجود 400 تومان در جیبم بود که همکاران در زاهدان برای بیپول نبودن در این مسیر 2000 کیلومتری تا تهران دادند. یادم هست که بههنگام ورود به زاهدان فقط یک صدتومان در جیب داشتم. در آنموقع در خاش، از حساب بانکی استفاده نشد و چنانکه اشاره شد، حقوقی نیز در کار نبود.
ویژگیهای مردم بلوچ
همچون دیگر مردم کشورمان، مردم بلوچ افرادی ساده، صریح، یکرنگ، مهربان، مهمان دوست، فداکار و صادق هستند. دغدغه اصلی آنان امرار معاش و زندگی شرافتمندانه به همراه خانواده، اقوام و دیگر مردم محلی است. اما کمی معاشرت اجتماعی و ضعف در تبادلات اقتصادی با مردم در دیگر نقاط کشور در طول تاریخ و نیز انزوای جغرافیایی سببشده که میزان توسعه آنها در زمینههای اجتماعی و اقتصادی مشابه دیگر نقاط کشور نباشد. علت انزوای ناخواسته آنان وجود بیابانهای وسیع خشک و کویر در شمال و غرب از یک سو و ازسوی دیگر اقیانوس هند در جنوب و مرزهای محدودکننده ارتباط در طرف شرق یعنی پاکستان است. اما در میان عوامل محدودکننده ارتباط در اطراف، مرز با پاکستان آسانتر بود. بلوچها در اینطرف مرز در تماس مرتب و مکرر با اقوام بلوچ ساکن در پاکستان در آنطرف مرز بودند و دسترسی آنان به شهرها و روستاهای بلوچستان پاکستان در مقایسه با شهرهای دیگر استانهای ایران راحتتر بود. هرگاه قطعهای از یک دستگاه مکانیکی یا برقی نیاز میشد و آن قطعه در شهرهای بلوچستان ایران یافت نمیشد یا توسط جهاد ارایه نمیگردید، بیدرنگ عازم بلوچستان پاکستان شده و آنرا تهیه میکردند. اگر کسی قصد سفر به استانهای دیگر کشور را داشت، میگفتند: «به ایران می رود». بکارگیری این عبارت توسط مردم نه به علت جداخواهی یا …. بود، بلکه حاکی از دوری و انزوایی بود که طبیعت و کمتوجهی مرکز تحمیل کرده بود و باید با با مهربانی و کمکهای انساندوستانه از یک سو و از سوی دیگر با بکارگیری فناوریهای ارتباطی و حمل و نقل با آن مقابله میشد.
قابل توجه آنکه در آنزمان بهترین و سهلترین رسانه برای آگاهی مردم بلوچستان از اخبار وقایع روز ایران و جهان رادیو بی بی سی فارسی بود. رادیو ایران به سختی آنتن می داد. از سوی دیگر نظام طایفهای و سپس مذهب در عقاید و رفتار و آداب آنها اثرگذار بود.
ناگفته نماند که وقتی مسئولان در پایتخت مشغول تهیه پیشنویس قانون اساسی جمهوری اسلامی بودند، از اینکه «اسلام» معیاری برای تدوین قوانین کشور تعیین شده خوشحال بودند، اما همزمان به علت سنی بودن اکثریت، از تعیین مذهب شیعه به عنوان اصل 12 قانون اساسی اظهار نگرانی میکردند و آنرا در مغایرت با اصل وحدت پیروان تشیع و تسنن در کشور میدانستند.
مردم بلوچ در زندگی خود بسیار زحمتکش و مظلوم بوده و بسیاری از آنها در فقر مفرط بسر میبردند. وضعیت پوست و چروکهای فراوان روی بدن و نیز لاغر و استخوانیبودن، به وضوح نشاندهنده زندگی دشوار آنها در منطقهای با آبوهوای فوقالعاده گرم بود. درعین حال مقایسهای سطحی و گذرا بین روستاهای بلوچنشین و روستاهای یزدی تباران در اطراف شهر خاش حاکی از تفاوتی آشکار داشت. روستاهای با ساکنین یزدیتبار در آبوهوا و منطقه جغرافیایی مشابه آبادتر و سرسبزتر بودند که نشان از سختکوشتر بودن آنان داشت.
زندگی طایفهای مردم بلوچ را میتوان به علتهای تاریخی و نیز نیاز به امنیت در آن منطقه نیز نسبت داد. نیروهای پلیس و ژاندارمری در منطقه بلوچستان همانند سایر نقاط مرکزی کشور حضور فعالانه نداشتند و ناامنی وجود داشت. در بسیاری از نقاط بلوچستان در آن زمان نیروهای سرداران بلوچ بر نیروی ژاندارمری تفوق داشتند. چه بسا نیروهای ژاندارمری در نقاط مرزی و بیابانی دورافتاده برای تامین نیازهای زندگی و ادامه ماموریت خود به کمکهای سرداران بلوج وابسته نیز بودند. سرداران بلوچ مکرر در دوطرف مرز در رفت و آمد بودند و با عنایت به سابقه تحرکات و نفوذ خود، خودشان زندگی در یک طرف مرز را انتخاب می کردند.
ارزیابی عملکرد
ارزیابی عملکرد دفتر جهاد سازندگی در آن شرایط خاص پس از انقلاب و با آن شور و شوق انقلابی افراد اعزامی از یکسو، و شرایط بلوچستان و مردم محروم آن که از جو سیاسی کشور بهدور بودند از سوی دیگر، کار راحتی نیست. به هرحال ما تعدادی جوان کمتجربه و با ادعای داشتن آگاهی بسیار و متاثر از انقلاب بودیم که داوطلبانه و بدون برنامه و بودجهای خاص برای کمک رسانی و امداد به مردم محروم یکی از محرومترین نقاط کشور به سیستان و بلوچستان رفته بودیم. منطقهای که به لحاظ فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی فاصله زیادی با مردم دیگر شهرها داشت. لغات «کمک داوطلبانه» و «جهاد» برای مسئولان و مردم منطقه مفهومی نداشت و برای مردم و حتی بخش اداری آن قابل درک نبود. آنها بر این باور بودند که افراد فعال در جهاد سازندگی همانند دیگر کارکنان دولت حقوق قابلتوجهی برای کار در آن منطقه دوردست میگیرند. باور آنان هرچه بود، مردم عادی قدردان فعالیت ها بودند زیرا در مقام مقایسه، آن همه تلاش را در نیروهای اداری دیگر نمیدیدند. اما نظرات کارکنان ادارات معمولا مشابه مردم عادی نبود. بخشی از مسئولان دستگاههای اداری به وضوح اظهار میداشتند که اگر دولت منابع مالی دارد، چرا به ادارات محل اختصاص نمیدهد! این نظرات سبب شد که درهنگام بروز بحران درشهر خاش درماه دی 1358، چنانکه اشاره رفت، برخی دستاندرکاران محلی آشکارا خواهان خروج جهاد سازندگی شوند.
نکته دیگر قابل اشاره در فعالیتهای جهاد سازندگی، ریشه درماهیت حرکت «جهادی» داشت که با خواست افراد داوطلب صورت میگیرد و با توجه به ویژگی اضطراری بودن، نمیتواند ناشی از برنامه و با منابع مالی از قبل تعیین شده باشد. افراد داوطلب با هماهنگی محدود با دفاتر شهرهای دیگر به دفتر جهاد سازندگی زاهدان مراجعه و از آنجا به شهرستان ها اعزام می شدند. حضور این دسته از افراد، درصورت وجود دیگر امکانات لازم، در تعیین نوع فعالیتها موثر بودند. چه بسا با بازگشت غیرمنتظره افراد به شهرهای خود، آن فعالیت دچار اختلال میشد و فشار قابل توجهی به افراد حاضر در دفتر برای ادامه دادن به آن فعالیت خاص وارد میگردید.
عامل دیگری که بر کار جهادگران سایه می افکند، مشخص نبودن تفاوت فعالیت «امدادی» از «توسعهای» بود. چنانکه اشاره شد، با توجه به نوع نیاز مردم، و امکانات دفتر جهادسازندگی بهلحاظ منابع انسانی و تجهیزات، فعالیتها درمحل تعریف و اقدام میشد. برنامهریزی در زاهدان و تهران برای هماهنگی و جهتدهی به فعالیتها و نیز امکان ارتباط بین آنها بسیار ضعیف بود. با توجه به شرایط کشور و محل، انتظار بیشتری نیز از آن نبود. از اینرو، ارزیابی نتایج حاصله با دیدگاه محلی، و نه استانی یا کشوری، صورت میگرفت. فعالیتهای امدادی چون احیای قناتها و تعمیر موتورپمپها درهرحال مثبت بود. اما درمورد فعالیتهای توسعهای، چه بسا در دیدگاه محلی مثبت بوده باشد، ولی درچارچوب ملی و کشوری منفی ارزیابی شود. بهعنوان مثال، کمک به احداث یک جاده از جنبه محلی به طور قطع مثبت است. اما این اقدام به لحاظ دفاعی (با عنایت به نزدیکبودن به مرز با کشور پاکستان و اقیانوس هند)، در قالب مبارزه با قاچاق مواد مخدر یا در ابعاد اجتماعی، محیطزیستی و اقتصادی چگونه باید ارزیابی میشد؟ این عوامل در طراحی و اجرا در سطح محلی قابل ارزیابی نبودند.
در سال 1358 گفته شد که شهرستان خاش از بیثباتترین شهرستانهای استان است و از اینرو فرماندار آن قدیمی بود. بههمین دلیل، در بقیه شهرستانها فرمانداران جدید منصوب شدند. بحرانهای آن سال در خاش تاییدکننده این ادعا بود، هرچند شهرستانهای دیگر مانند سراوان نیز از ناآرامی سیاسی و اجتماعی بینصیب نبودند. درخاش، نهادهای سیاسی و نظامی آشکارا با سیاستهای مرکز استان و پایتخت هماهنگ نبودند و این جرات را داشتند که برخلاف تصمیم مسئولان کشور، پایین یک صورتجلسه اداری در آغاز زمستان آن سال را مبنی بر پایاندادن به خدمات دو نهاد قانونی جهاد سازندگی و سپاه پاسداران امضا کنند. بحرانهای سال 1358 اخلال جدی درفعالیتهای جهاد سازندگی ایجاد کرد، نهادی که از حفاظت برخوردار نبود و ایثارگرانه فعالیت میکرد.
دفتر جهادسازندگی در آغاز فعالیتی داوطلبانه داشت و جملگی، به جز افراد محلی، دستمزدی نمیگرفتند. اما بتدریج با احساس نیاز به انواع مهارتها و ورود افراد متخصصتر و مسنتر، آنها درخواست حقوق برای تامین مخارج زندگی برای خود و خانوادههایشان کردند و چارهای هم جز پاسخ مثبت به خاطر ادامه خدمت نبود. بنابراین، جهادگران به دو دسته دستمزدبگیر و داوطلب تقسیم شدند. ضابطه خاصی برای تعیین دستمزد وجود نداشت و این خود باعث بروز انتقاداتی درمورد عدم رعایت انصاف و عدالت در پرداختها به افراد شد. پرداخت حقوق، همزمان، فلسفه جهاد را که فعالیتی فوقالعاده داوطلبانه و بدون دستمزد بود را به زیر سئوال برد!
بعد از چهل سال و با توجه به نیازهای آن دوره انقلاب زده، اینجانب اصل فعالیت جهادسازندگی را تاییدکرده و بر تلاش جهادگران درآن زمان ارج مینهم. همزمان معتقدم اینگونه حرکتها بعد از هرانقلابی باید دریک محدوده کوتاه زمانی و تنها درچارچوب امدادرسانی صورت پذیرد تا شایسته عنوان «جهاد» باشد و از هدررفتن منابع جلوگیری شود.
در خاتمه لازم میبینم از آقای دکتر جعفر بوالهری رییس وقت بهداری شهرستان خاش و دکتر عبدالرضا شیخرضایی پزشک بهداری خاش بهخاطر نقش مثبت و سازندهای که در تشکیل و ادامه کار جهادسازندگی شهرستان ایفا کردند و نیز دوستان جهادگری که در دفتر جهاد سازندگی استان سیستان و بلوچستان به ویژه شهرستان خاش خدمت نمودند تشکر کنم. همچنین باید از دوستانی که نامشان را برای درج در این نوشتار فراموش کردم، عذرخواهی کنم. قطعا ثمره تلاشهای آنان در آن منطقه دوردست باقی میماند.
به امید آنکه استان سیستان و بلوچستان با تلاش هموطنانمان در سراسر کشور بهخصوص مردم پاک و بیآلایش آن مرزوبوم مراحل توسعه را به صورتی «پایدار» بپیماید و پا به پای دیگر مناطق کشور از محرومیت غیرقابل توجیه کنونی نجات یابد.
[1] – البته دانشجویان فاقد شغل و درآمد قادر به تحمل هزینه ها نبودند. از اینرو جند نفر دانشجویان مشغول بکار و دوستان غیردانشجوی فداکار دارای درآمد گروه را همراهی کرده و هزینه های سفر را نیز متقبل شدند.
[2] – مهندس ولی اله نیکبخت متولد اصفهان و در قبل و بعد از انقلاب از سمت استادی و مدیریتی در دانشکده عمران دانشگاه سیستان و بلوچستان برخوردار بود. او به عنوان یک فعال سیاسی و اجتماعی داوطلبانه نقشی اساسی در سازماندهی و توزیع نیروهای داوطلب برای راه اندازی دفاتر جهاد سازندگی درشهرستان های استان داشت.
[3] – آقای دکتر ابوالقاسم بوالهری یک فعال اجتماعی متولد و تحصیلکرده در تهران بود که برای گذراندن طرح پزشکی خود به همراه خانم در شهر خاش مستقر بود. ایشان فردی خوشنام در محل و خوش برخورد بود و در طول راه اندازی و فعالیت اولیه جهاد سازندگی خاش، همواره پشتیبان و حامی جهادگران چه به لحاظ شخصی و چه به عنوان یک مدیر در دستگاه اداری شهرستان بود.
[4] – آقای انوشیروان ریگی مردی میان سال، آرام و با وقار بود. به گونه ای که از نام ایشان پیداست، از یکی از طوایف بزرگ بلوچ مشهور به نام «ریگی» بود. به رغم مشاهده فعالیت های داوطلبانه و مثبت جهادگران، می در همکاری با جهاد سازندگی جانب احتیاط را می گرفت.از عمل و رفتار فرماندار دو برداشت وجود داشت: اول آن که نمی خواست در محل متهم به حمایت یا مخالفت با جهاد سازندگی شود. دوم آنکه به فعالیت جهاد سازندگی اعتقادی نداشت ولی ابراز نمی کرد.
[5] – رضا قدمی جهادگری فعال و باوقار از خانواده ای مستضعف در شیراز بود. او مرتب از کم تحرکی کارکنان اداره راهسازی شهرستان خاش بویژه مسئول آنها گلایه می کرد. من در واکنش، وی را به صبر و ادامه همکاری وی با آنها تشویق می کردم. وی سال بعد، با یک دختر خانم زابلی در محل ازدواج کرد و خانه ای برای اقامت اجاره نمود. مدت زیادی نگذشته بود که او توسط فردی ناشناس و به دلیلی نامشخص در خانه اش در خاش ترور شد و به شهادت رسید.
[6] – آقای محمد رحمتی که متولد یزد بود، در اواخر دوره ریاست جمهوری آقای محمد خاتمی وزیر راه شد که تا مدتی بعد از ریاست جمهوری آقای محمود احمدی نژاد نیز در این سمت باقیماند. ایشان دانشجوی یک موسسه عالی غیر از تکنیکوم نفیسی بود.
[7] – نکته جالب توجه و طنز این ماجرا، «مهندس» نامیدن آقای صباغیان توسط مردم بود، درحالیکه این عنوان را به جهادگران دانشجوی رشته مهندسی نمی دادند. شاید در این اطلاق، رفتار خود آقای صباغیان هم موثر بود. او که سواد خواندن و نوشتن نداشت، طی اقامت چند ماهه اش در خاش، هربار با هزینه شخصی یک کت و شلوار شیک و گاهی سفید می خرید و چندبار می پوشید و آنها را به هنگام کار روغنی می کرد. درحالیکه بقیه افراد در طول مدت خدمت خود یک شلوار و پیراهن ساده می پوشیدند.ا
[8] – تصویر صورتجلسه مورخ اول دی ماه 1358 فرمانداری خاش به پیوست است. شماره و تاریخ صورتجلسه توسط فرستنده ناشناس احتمالا برای جلوگیری از ردیابی و شناسایی وی در متن پاک شده است.
بدون دیدگاه